بارالها! تو خود میدانستی که دست گنهکار، کوتاهتر از آن است که به آسمان برسد و این بود که شبی آسمانیان را به زمین فرود آوردی تا میهمان تو از برچیدن میوه های آسمان، بی نصیب نماند که کریمان برای بخشیدن سیب سرخ مهربانی، از بلندای شاخه خود به سمت کودکان سرگردان، اینگونه خم میشوند.
امشب مرا آرامشی امواج خیز است *** دار و ندارم یک دل پا در گریز است
ای عشق کاری کن که بال و پر بگیرم *** یکبار دیگر خویش را از سر بگیرم
بارالها! شرح مبسوطی از گناهان خود را در دست گرفته ام تا در عیدگاه تو که همان شبهای قدر است، لبیک گوی حَوِّل حالَنا اِلی اَحْسَنِ الْحالِ من باشی که در بیغوله های بیقراری خود، جز بن بستی از دیوارهای ناامیدی، چیزی با خود ندارم.
ای خدای علی، نیمه شبان، فانوس امید را در خرابه های جانم با قرص نانی از بخشش خود، برسان که چشم در راهم. (اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْنی ناسیا لِذِکرِکْ.)
بارالها! به ناتوانی خود معترفم و اینکه رفیقِ نااهلِ خویشتنِ خویش بوده ام. روزی، یوسفِ جان را به رسم امانت، در کالبدم دمیدی و اکنون به چاهِ نفسِ خود چنان گرفتارم که هیچ اراده ای جز مشیّت تو، توان رهایی ام را ندارد. تنها امیدم به مطلع الفجر است، تا کاروان شبهای قدر تو، دَلوی در چاه بیابانِ جانم بفرستد و ذلت مرا به عزتت مبدل کند که: «اِنّک تُعِزُّ مَن تَشاء و تُذِلُّ من تَشاء».
میان صفحات جوشن کبیر، دنبال توام؛ قرآن را بر سر می گیرم تا آتش برخاسته از درونم، جهان را نسوزاند.
یا مدبر الاُمُور یا باعثَ مَن فی القُبُور! چگونه قاری سوره قدر باشم، حال آنکه از شناختن قدر تو غافل بودم و چگونه در معنای سوره عنکبوت، تو را دریابم، حال آنکه خود اسیرترین بنده در تار غفلت خویشم؟!
و همانا منظور از شبهای قدر این است که تو دست نیافتی نیستی؛ اگر چشم از آسمان برندارم.